هر عضو یا جامعهای را فرهنگی است که در تناسب با ابعاد و قابلیتهایش سهمی به تاریخ میپردازد. هیچ فرهنگی حقانیت مطلق ندارد بلکه در مقاطع مختلف تاریخ، نقش یکی رنگین و دیگری کمرنگ میشود.
چند صد سالی است که عموم فرهنگهای مشرق زمین در رویارویی با دستاوردهای علوم دقیقه غربی به جوش آمده و به چالش کشیده شدهاند. در این میانه، فرهنگ ایرانی بیش از دیگر فرهنگهای همنوع سکوت پیشه کرده و بر جهانبینی مدون در اصالت وجودش پافشاری ورزیده است. این پافشاری فرهنگی را نباید به تعصب کور گرفت و شاید بتوان با اقامه دلایل زیر در چارچوب عقل باقی ماند:
1 - مکتب اصالت وجود، از دید کسی که آن را خوب دریافته باشد، جامعترین چشمانداز فلسفی است که در نظام اندیشه بتوان سراغ گرفت؛
2 - علوم دقیقه غربی با وجود همه دستاوردهای خیرهکنندهشان بر مبنای جهانبینیای بنا شدهاند که برخلاف جهانبینی ایرانی، در پرهیز از جامعگرایی، مایل به پراکندهگویی و تکثراند.
گذشته از این، بنبستها و نارساییهای علوم دقیقه در قرن حاضر، فیلسوفان علوم را با چالشی روبهرو کرده که نمیتوان به سادگی از آنها شانه خالی کرد. ناکامی فلسفه علم را در حال حاضر باید به معنای فراخوانی از عموم فرهنگهای ناهمجنس گرفت تا بلکه عضوی از دیگر اعضا بتواند درخت پرثمر مغربزمین را کامل کند حتی اگر قرار باشد این تکامل در سطوح ریشهای تحقق یابد.
برای روشن شدن مقصودم مثال سادهای سراغ دارم. همه مباحث علم فیزیک، در پرتو تعبیر فضای چهاربعدی نقش میبندد که آخرین آنها بهزعم فیزیک بعد زمان است.
بسیاری از اندیشمندان فلسفه علم، اندیشههای نفیسی حول این پرسش که «فضا چند بعد دارد؟» و «چرا باید فضا دارای این تعداد ابعاد باشد؟» ارائه دادهاند، در حالی که این پرسش اساسی که «اصلاً یک بعد چیست؟» در مضمون فلسفه علم متروک مانده است.
از منظر اصالت وجود، این پرسش جواب سادهای دارد: «یک بعد باید مضمونی برای وجود باشد.» در حالی که بیرون از چارچوب اصالت وجود، این پرسش رنگ نهادینش را از دست میدهد. روشن است که پرسشهای بعدی بهمراتب آزاردهندهتر از این یکی هستند: «اگر یک بعد مضمونی برای وجود است، آیا زمان میتواند یک بعد از ابعاد فیزیکی باشد؟» پاسخ فیزیک مثبت است و اصلاً همه فیزیک بر انگاره بعد بودن زمان بنا شده است. ولی از دیدگاه اصالت وجود، بعد تلقیکردن زمان به این معنی است که زمان مضمونی برای وجود تلقی شود و چنین تعبیری کاملاً مردود است. پس بنا برحقیقت اصالت وجود یک دستکاری اساسی در شالوده تعابیر فیزیکی ضرورت خواهد داشت.
تعابیری همچون نیرو، انرژی، انحنای فضا، جاذبه، موج گرانشی و... باید بدون تلقی بعد بودن زمان از نو پرداخت شوند تا علوم دقیقه بر انگارههای اصالت وجود منطبق شوند. باید هشیار بود که چنین حرکتی نمیتواند از مضمون و بستر فرهنگ مغرب زمین بیرون بجوشد و حتی نمیتوان تأیید علمای غربی را از چنین حرکتی چشم داشت، زیرا ایشان در پیله جهانبینی خودشان گرفتارند و برونرفت از آن را مشروط به داشتن مدخلی به اصالت وجود است. نمونه بارز این گرفتاری را در نابغهای همچون گودل میتوان سراغ گرفت.
این یار و همدم اینشتین با دغدغه مفهوم شهودی زمان، مفهوم فیزیکی زمان را در چارچوب فرضیه نسبیت برگرفت و به روشنی نشان داد که تحت شرایط خاصی، سفر زمانی (به آینده یا گذشته) در مضمون فرضیه نسبیت محتمل است.
اگرچه سفر زمانی و اطلاق نسبیت به مفهوم همزمانی پای پارادوکسهای اساسی را به میان میکشید و گرچه خود گودل به این نتیجه رسیده بود که مفهوم وجود را نمیتوان قابل اطلاق به نسبیتگرایی گرفت (وجود نمیتواند نسبی باشد) ولی عدمتجانس میان مفاهیم شهودی و فیزیکی زمان، گودل را بر آن نداشت که در مضمون کلی فیزیک و مفهوم فیزیکی زمان تردید کند، بلکه وی مفهوم شهودی زمان را به نفع مفهوم فیزیکی زمان بر زمین انداخت. تصادفاً مبحث زمان در فلسفه علم تبدیل به مفهوم کلیدی شد که سرنوشت آتی فیزیک را رقم خواهد زد و بهنظر من مبحثی است که جهانبینی ایرانی میتواند در آن نقش بازی کند و سهم هنگفتی بپردازد.
مثال دیگری که از نارسایی علوم دقیقه غربی میتوان زد بازتاب موضوع نیستی و عدم در علوم دقیقه است. برای ذهن ایرانی که در مقوله نیستی ورزیده است مایه شگفتزدگی است که فرهنگ مغربزمین با دستاوردهای هنگفتش در علوم دقیقه، چیزی پیرامون عدم برای گفتن ندارد. این موضوع را نمیتوان سرسری گرفت زیرا که به دلایل هستیشناسانه میتوان به مفهوم نیستی پرداخت و در علوم دقیقه از آن بهره برد. در اینجا سخن از علاقه سرسری به ماورای طبیعه و خرافات نیست بلکه سخن از مرواریدهای ناب اندیشه است که در نبودشان مفاهیم حیاتی همچون «صفر» و «مجموعه تهی» در ریاضی پا در هوا میمانند.
فرانکل در کتاب «معرفی نظریه مجموعهها» اذعان میدارد: «به دلایل صرف ساختاری، جهت اینکه بتوان برخی روابط و مناسبات را راحتتر و سادهتر توضیح داد، مجموعهای معرفی میکنیم که آن را مجموعه تهی مینامیم. این مجموعه بدینسان تعریف میشود که دارای هیچ عضوی نیست.»
چنین تعریف نارسایی سرچشمه پارادوکسهایی است که مستتر در نظریه کلاسیک مجموعههاست. بدون جابهجایی پارادایم حاکم بر علم ریاضی و توسل به پارادایم نوینی که فهم درستی از مجموعه تهی ارائه دهد، حل پارادوکسهای نظریه مجموعهها را از محالات میدانیم. تعبیر حاکم از مجموعه تهی در ریاضی متکی به برداشت نادرست از مفهوم صفر است که بهصورت عاریتی، منهای همه ادوات فلسفیاش از شرق وارد فرهنگ مغربزمین شده و بانی بسیاری از سردرگمیها و پارادوکسها شده است. (صفر ابداع و ابتکار فرهنگ هندوستان است که وارد ایران شد و خوارزمی به کمکش جبر را ساخت. به این ترتیب صفر از طریق جبر به مصر و اسپانیا و اروپای مرکزی کشیده شد ولی ظاهراً طی سفر همه پیوستهای فلسفیاش را از دست داد).
یک برداشت سطحی و سرسری میتواند به تعبیر «بیمقداری» از صفر قناعت کند، در حالی که در پرتو جهانبینی ایرانی میتوان به روشنی دید که صفر به معنی عدمتحقق یک عدد نیست، بلکه به معنای تحقق همه اعداد در یک مقام است. به عبارت دیگر حقیقت کلیدی در عدد صفر در این خلاصه میشود که در مورد صفر، فردیت یا تعین از میان برداشته شده است. ما در پناه صفر، اعداد را میبینیم نه بهصورتی متعین بلکه متداخل در همدیگر. عدمچیست؟ از دفتر عرفان ایرانی آموختهایم که وجود به تعبیر حق تنها چیزی است که ضد ندارد، لاجرم عدمنیز نباید به معنی ضدوجود تلقی شود. به قول مولوی:
دیدهای کو از عدم آمد پدید
ذات هستی را همه معدوم دید
میتوان به سادگی گفت ما بخشی (یا جنبههایی) از وجود را عدم مینامیم که درک و تصوری از آن نداریم. چنین تعبیری از عدم بستر مناسبی برای فهم صفر ریاضی (و همچنین مفهوم مجموعه تهی) فراهم میآورد. نیستی و صفر، از مفاهیم بنیانی علوم دقیقه هستند که میتوانند از گذر جهانبینی ایرانی غنا یافته و گره از معضلات و پارادوکسهای علم بگشایند.